ویزیت ۳۶ هزار زائر ایرانی در مکه و مدینه توسط هلال احمر اسامی رایس‌کیک و گرانولا‌های غیرمجاز اعلام شد (۰۴ خرداد ۱۴۰۴) جلوگیری از ابتلای ۳۰ میلیون نفر به گواتر با اجرای برنامه ید رسانی در کشور تصویب شیوه‌نامه ساماندهی بیمه کارگران ساختمانی دستگیری مکانیک ماهر به اتهام دله دزدی در خیابان‌ها | مهندس اخراجی، سارق شد  روایتی از اهدای عضو و وداع خانواده‌ها با عزیزانشان | دگر عضو‌ها را  نماند قرار تشکیل تیم پژوهشی برای اصلاح ساختار متناسب‌سازی حقوق بازنشستگان کشوری | آیا دریافتی‌های بازنشستگان تغییر می‌کند؟ سه سال حسرت بازنشستگان برای یک سفر زیارتی به مشهد | وقتی «هتل‌های بی‌ستاره» هم سهم بازنشستگان نیست! آخرین تصمیمات سازمان بهزیستی برای افزایش مستمری معلولان (۴ خرداد ۱۴۰۴) فروش اینترنتی دارو خارج از «سامانه مرجع» تخلف است استفاده از دوربین‌های چهره‌نگار برای شناسایی سارقان تأثیرات منفی قابل‌توجه سیگار الکترونیک بر سلامت دهان و دندان آخرین وضعیت حادثه‌دیدگان پنجاب بر اثر طوفان شدید پاکستان | تعداد مصدومان به ۹۲ نفر رسید (۴ خرداد ۱۴۰۴) ۱۰۰ هکتار از جنگل‌های هیرکانی به مالکیت منابع طبیعی بازگشت مراسم تشییع پیکر ناصر قفلی، فردا (۵ خرداد ۱۴۰۴) برگزار می‌شود دریافت فیش حقوقی اردیبهشت‌ ۱۴۰۴ بازنشستگان تأمین‌اجتماعی + لینک سایت کشف و معدوم‌سازی بیش از ۵۲ تن کالای قاچاق در مشهد پیام تسلیت وزیر آموزش و پرورش در پی درگذشت رئیس جامعه خیرین مدرسه‌ساز کشور تشدید نظارت کارشناسان بهداشت محیط بر عرضه مواد دخانی انتشار نتایج انتخاب رشته دکتری ۱۴۰۴ دانشگاه آزاد بیماران آسمی تا چه زمانی باید دارو مصرف کنند؟ ورود بیش از ۷۰ درصد زائران ایرانی به عربستان امتحانات کشوری پایه نهم چطور تصحیح می‌شوند؟ مادران دانشجو به ازای هر فرزند، ۵ نیم‌سال سنوات مازاد دریافت می‌کنند جایگزینی برند‌های شیرخشک متابولیک با نمونه‌های وارداتی طرح «پاد» با هدف پیشگیری از شیوع مصرف دخانیات در میان نوجوانان و جوانان اجرا می‌شود جزئیات ثبت‌نام پایگاه‌های تابستانی دانش‌آموزان اعلام شد پیش‌بینی رگبار باران و رعد و برق در ۱۶ استان | انتقال توده گردوخاک از عراق به ۳ استان غربی و جنوبی (۴ خرداد ۱۴۰۴) مرگ مشکوک زن جوان در یک ویلای اجاره‌ای در نزدیکی مشهد | مرد ۲۵ ساله دستگیر شد
سرخط خبرها

روایتی از اهدای عضو و وداع خانواده‌ها با عزیزانشان | دگر عضو‌ها را  نماند قرار

  • کد خبر: ۳۳۴۵۹۱
  • ۰۴ خرداد ۱۴۰۴ - ۱۱:۴۶
روایتی از اهدای عضو و وداع خانواده‌ها با عزیزانشان | دگر عضو‌ها را  نماند قرار
نگاهی به روند اهدای عضو و روایتی از لحظه وداع یک خانواده با عزیزی که مرگ مغزی شده است.

به گزارش شهرآرانیوز؛ «اگر طاقتش را ندارید، وارد نشوید». صدا از پشت‌سر است؛ دقیقا همان لحظه‌ای که مقابل بخش مراقبت‌های ویژه مرگ‌مغزی بیمارستان منتصریه ایستاده‌ام و لنگه دوم دمپایی پلاستیکی آبی‌رنگ را توی پا اندازه می‌کنم. بزرگ‌تر از اندازه پایم است، اما چاره‌ای نیست. قاعده و قانون این است که با کفش وارد نشویم.

دوباره همان صدا تکرار می‌شود: «اگر دل‌نازک و حساس هستید، برگردید و انصراف دهید». نگاهم به پشت‌سر می‌چرخد. بین رفتن و ماندن تردید دارم و مرددم، اما نیرویی وادار به حرکتم می‌کند. ناخودآگاه با زبانی که خودش آفریده است و ذکری که خودش دوست دارد، جلو می‌روم. آرام زمزمه می‌کنم: «أَلَابِذِکْرِا... تَطْمَئِن‌الْقُلُوبُ».

وقت طلایی حیات

انگار قدم هایم محکم‌تر می‌شود. روی زمین محکم تری راه می‌روم و دلگرم به نیروی محکم تری می‌شوم. از بزرگی دمپایی‌ها خنده‌ام می‌گیرد. ظاهرا فقط خودم می‌فهمم و کسی متوجه نیست. پیش رویم قلمرویی کوچک و آرام است شامل پنج تا شش تخت که سه بیمار مرگ مغزی، بخشی از آن را گرفته‌اند و بی صدا نفس می‌کشند. چند پرستار مشغول هستند و دارند مثل همیشه کارشان را انجام می‌دهند.

از هیچ کس صدایی درنمی آید، جز همهمه گاه وبی گاه پزشک‌ها که مشغول حرف زدن با هم هستند، آن هم منقطع و کوتاه. بخش در سکوت محض است. پرستار‌ها باید حواسشان به مراقبت‌های ویژه بیمارانی باشد که در فاصله بین مرگ و زندگی ایستاده‌اند. همه چیز حساس‌تر است، دوز و تعداد دفعاتی که بیمار دارو می‌گیرد. بافت‌های مختلف برای اهدا به بیمار دیگر، باید سالم بمانند. هربار چشمم می‌افتد به آن‌هایی که با کمک دستگاه نفس می‌کشند، تازه به عمق نعمت‌هایی که دارم، پی می‌بر م. 

کوه نعمت‌هایی را که دارم، یک به یک کشف می‌کنم. زبان، با اینکه عضو کوچکی است و اصلا به چشم نمی‌آید، چقدر باید ماهرانه بالا و پایین برود و قوس بردارد تا کلام ساخته شود. ولع عجیبی برای نفس کشیدن و حرف زدن دارم وقتی قفسه سینه مردی پنجاه وچند ساله آرام بالاوپایین می‌رود، اما زنده نیست!

به قول پرستارِ این بخش، قلب تپش دارد، اما مغز مرده است. بلندبلند و عمیق نفس می‌کشم. پلک هایم را باز و بسته می‌کنم. کسی متوجه نیست که چقدر از دیدن انگشت‌های دستم که باز و بسته می‌شوند، به وجد می‌آیم. اینکه روی پا ایستاده‌ام، اینکه می‌توانم قدم اول را بلند کنم و زمین بگذارم و بعد برسد نوبت گام بعدی و... یعنی چقدر خدا من را دوست دارد.

همان جا در چندقدمی تخت بیماران می‌ایستم و آرام نگاهشان می‌کنم. به نظر دست‌های برخی‌ها لاغرتر از صورتشان است که ورم کرده و پف آلود است. دستگاه مانیتورینگ نصب شده بالای سر بیمار، سطح اکسیژن و فشارخونشان را نشان می‌دهد. از زیر ملحفه نازک کشیده شده بر بیماران، قفسه سینه شان بالاوپایین می‌رود و نفس می‌کشند. انگار که خواب خوابند. خواب، خاصیت عجیبی دارد: آدم‌ها را معصوم‌تر و دوست داشتنی‌تر و بی گناه‌تر می‌کند.

اشتباه گرفتن مرگ مغزی با کما

حالا دکتر ابراهیم خالقی به جمع اضافه شده است و با پرستار‌ها خوش وبش می‌کند. او درحال حاضر مسئول واحد فراهم آوری اعضای پیوندی دانشگاه علوم پزشکی مشهد است. به گفته خودش، ۲۲ سال است در همین حوزه فعالیت می‌کند. برای من که تجربه آشنایی با او را دارم و از چهارده پانزده سال پیش می‌شناسمش، همان پزشک خونسرد و آرام و باحوصله‌ای است که هیچ فرقی با قبلش نکرده است.

هنوز چهره پدرانه و لبخندش، قوت قلب خیلی هاست. با درایت و حوصله‌ای که به خرج می‌دهد، رضایت خانواده‌های زیادی را برای اهدای عضو گرفته است. با اینکه بیمارستان، تیمی چندنفره و ویژه برای گرفتن رضایت از خانواده‌های بیماران مرگ مغزی دارد، او خیلی وقت‌ها مداخله می‌کند تا در آن زمان طلایی بتواند آن‌ها را قانع کند و محکم و قاطع بگوید فرصت زندگی کردن بیمارشان تمام شده است.

رضایت گرفتن، آن هم در شرایط خاص و حساس، به زبان ساده می‌آید: اینکه بنشینی مقابل کسی که چشم به راه و منتظر خوب شدن عزیزش است و بگویی او هیچ وقت برنمی گردد و بعد هم بخواهی پای برگه‌ای را امضا کند که برای رضایت اهدای عضو است. نه اینکه فکر کنید شرایط برای دکتر فرق می‌کند و عادی شده است؛ هر بار که داد جدایی از عزیزی، بغضی را در سالن بیمارستان می‌ترکاند و لحظه جدایی و وداع نزدیک می‌شود، دکتر و همه همکارانش آرزو می‌کنند این وداع آخر باشد و خدا این لحظه‌های اضطرار و استیصال را برای کسی نخواهد.

دکتر خالقی از هر فرصتی برای توصیه و تبلیغ استفاده می‌کند؛ اینکه در روز‌های سلامت به فکر باشیم و کارت اهدای عضو را با دست خودمان بگیریم.

همان طور که کاغذ‌ها را بالاوپایین و شرح حال بیماران اهدای عضو امروز را بررسی می‌کند، امضای کوچکی پایین یکی از صفحه‌ها به نشانه تأیید می‌زند و‌ می‌گوید: «اهدای عضو زمانی انجام می‌شود که براساس معاینات کلینیکی و پاراکلینیکی، فرد بیمار فقط زندگی نباتی داشته باشد و هیچ گونه امکانی برای بازگشت او به زندگی وجود نداشته باشد». چندبار تکرار می‌کند: «محال است بیمار مرگ مغزی امکان برگشت به زندگی را داشته باشد». اما معمولا خانواده‌ها نمی‌خواهند بپذیرند که عزیزشان برنمی گردد.

چشم به راه بخشش جان

دنیا خیلی درهم تنیدگی دارد: ترس، هراس، مهربانی و عشق، بغض، لبخند و... با توضیحات دکتر خالقی درباره مراحل انجام اهدای عضو، به خودم می‌آیم: «بیمار را یک بار پزشک معالجش تشخیص می‌دهد که مرگ مغزی است و موضوع به ما اطلاع داده می‌شود. در نوبت بعد، تیم متخصص تشخیصی بیمارستان به مجموعه درمانی مربوط می‌روند و در صورت تأیید دوباره مرگ مغزی و پس از پروسه رضایت گرفتن از خانواده، بیمار به «منتصریه» منتقل می‌شود، با این حال قبل از انجام اهدا، آزمایش‌ها بار‌ها و بار‌ها تکرار می‌شوند. حکم مرگ مغزی را باید چند پزشک متخصص تأیید کنند تا اجازه این کار داده شود».

حرف‌های دکتر تمام شده و نشده، جلو می‌روم و اجازه می‌خواهم روی سر زنی بایستم که دارد برای عمل اهدای عضو آماده می‌شود؛ البته نوبت او برای فرداست. پشت چشم هایش متورم و سرخ است؛ انگار که تازه سایه سرخی روی آن‌ها کشیده باشند. دست هایش دو طرف بدن افتاده است و اختیاری از خود ندارد. ناخودآگاه یاد حرف‌های مادری می‌افتم که صبح زود توی محوطه بیمارستان می‌گفت: «کار هر روزم شده است اینکه صبح زنگ بزنم بیمارستان و ببینم کلیه برای پسرم پیدا شده است یا نه. اصلا حال خوشی ندارد. با اینکه بار‌ها گفته‌اند خودمان خبر می‌دهیم، نمی‌توانم صبر کنم و منتظر بمانم»؛ و بعد می‌زند زیر گریه و‌ نمی‌فهمم کجا می‌رود.

قفسه سینه زن هم با کمک دستگاه بالاوپایین می‌رود. نمی‌دانم زنی که حالا روی این تخت خوابیده است و پنجاه ونه سالگی را تمام کرده و لذت مادری چند دختر و پسر را چشیده و منتظر آمدن نوه اش بوده است، دقیقا چه حالی دارد؟ درد می‌کشد؟ از درد، راحت و آسوده شده است و... بیشتر از این، عقلم قد نمی‌دهد. دوباره زبانم به کام می‌چسبد. بی هوا آیه «أَمَّنْ یُجِیبُ...» روی آن می‌چرخد برای همه بیماران و خانواده‌های منتظر و چشم به راهشان و برای سفر پرنور و راحت این زن هم.

آخرین وداع

«علت مرگ بیشتر بیماران مرگ مغزی اخیر، فشار خون بالا و سکته است». این جمله را محبوبه ابوالحسنی می‌گوید که از سال۱۳۹۰ پرستار بخش ویژه بیماران مرگ مغزی است. او پشت بندش توضیح می‌دهد: معمولا تصادفات، عامل اصلی مرگ مغزی‌اند، اما این روز‌ها آمار سکته مغزی هم زیاد شده است؛ فشارخون بالا و کنترل نشده و....

از روی صندلی بلند می‌شود و علائم سه بیمار را کنترل و اعلام می‌کند: «بیمار تخت یک، آماده است». برخلاف سایر بیمارستان ها، نشانی از نام بیمار بر روی تخت نیست. محمدی برای رفتن به اتاق عمل آماده است.

اشتباه است که فکر کنیم برای آن‌هایی که اینجا کار می‌کنند، باید خیلی چیز‌ها به خاطر تکرارشان عادی شده باشد. صدای گریه آدم‌های بیرون که بلند می‌شود، دست و پای آن‌ها هم سست می‌شود، اما مجبورند طاقت بیاورند و مقاومت کنند. خانواده بیمار روز قبل در فرصت ملاقاتی که داده شده بود، با بابا حرف زده بودند. بیرون از بخش، منتظر وداع‌اند؛ آخرین وداع‌ها با بابا.

قلبم تیر می‌کشد. عرق، تمام تنم را خیس کرده است. لق زدن دمپایی را توی پایم بیشتر حس می‌کنم و اینکه کفش هایم توی جاکفشی مانده‌اند. یک دفعه سکوت نسبی بخش می‌شکند و قیامت می‌شود. صدای ضجه انگار دیوار‌های بخش را‌ می‌لرزاند. خودم را از شلوغی دور تختی که یک بابا روی آن درازبه دراز افتاده است، بیرون می‌کشم. هر فریادی که بلند می‌شود، سلول به سلول تنم درد می‌کشد. خدایا، این لحظه‌ها را برای هیچ کسی نخواه!

یکی از دختر‌ها می‌خواهد حق فرزندی را در آخرین لحظه‌ها تمام کند، اما جمعیت و همهمه نمی‌گذارد. وقت تنگ است و بیمار نمی‌تواند بیشتر از این بدون اکسیژن بماند. باید وداع را کوتاه کنند. سربند «یاحسین (ع)» دست به دست می‌شود تا روی سر محمد محمدی کاریزنو بنشیند و شفاعتش کند.

محسن فراهی، مسئول روابط عمومی بیمارستان منتصریه که گزارش این روایت، لطف همراهی و همکاری اوست، راهنمایی می‌کند برویم طبقه اول. اتاق عمل و...

اتاقک آسانسور از صدای ضجه درامان نیست. به همکار عکاسمان می‌گویم: «زندگی آدم‌های معمولی را گاه خدا متفاوت می‌کند. آن‌ها که در تمام سال‌های زندگی شان معمولی بوده‌اند، معمولی زندگی کرده‌اند و معمولی بزرگ شده‌اند و حالا می‌خواهند معمولی نباشند». آرام زیر لب دعا می‌کنم: اگر خدا صلاح می‌داند و روزی مان می‌شود، عاقبتمان همین قدر ختم به خیر تمام شود.

اینجا طبقه اول است و پایان روایت اول....

بخشش آدم‌های بزرگ

صبح روز بعد، کوچه شلوغی که ختم می‌شود به ساختمان موقوفه‌ای منتصریه، بیشتر به چشم می‌آید. روایت محوطه بیمارستان، تکرار همان ماجرای دیروز است. صدای هق هق از آن گوشه که درختی روی زمینش سایه انداخته، بلند است. ظاهرا یکی از بیماران مرگ مغزی شده شب قبل، فوت کرده است. ابوالحسنی، پرستار بخش، گفته بود حال بیماران وخیم است و برخی هایشان به مرحله اهدا نمی‌رسند.

امروز قرارمان چیز دیگری است: اینکه تا وداعی دیگر، بین خانواده‌ها و خارج از بخش ویژه باشیم. ابوالحسنی می‌گوید: تعداد افرادی که برای اهدای عضو به بیمارستان می‌آیند، فرق می‌کند. یک روز تخت‌ها خالی است و روز دیگر چند بیمار حضور دارند. بیمارستان هیچ وقت هوای خوشایندی نداشته است و غالبا همه مستأصل و درمانده‌اند.

زوج جوان را چندمین بار است که داخل سالن می‌بینم و کنجکاوم بدانم جریان از چه قرار است. مرد درحال گفت‌و‌گو با خانمی در مرکز آموزشی وپژوهشی است. مقابلش می‌ایستم. می‌گوید: «زندگی همسرم گره خورده به بخشش آدم‌های بزرگ».

ادامه می‌دهد: بیماری آتنا و پشت بندش از کار افتادن کلیه هایش، همه چیز را در اول زندگی مشترکمان به هم ریخت. حقیقتش دو سال است ازدواج کرده‌ایم. همسرم ورزشکار بود و سالم. نمی‌دانم چه شد یک دفعه فشارخونش رسید به ۲۵ و افتاد روی تخت بیمارستان؟ مشکل از همان جا شروع شد. چند ماه در آی سی یو بود و بعد هم کلیه هایش از کار افتاد و حالا در فهرست انتظار برای گرفتن کلیه هستیم. دعا کنید حال همه بیماران خوب شود و حال همسر من هم.

هوای داخل برای نفس کشیدن سنگین است. بیرون می‌آیم. روی سکوی جلوی در ورودی، زنی سال خورده نشسته است و مردی سالمند که ماسک خاکستری بر دهان دارد. به نظرم نفس کشیدن در هوای گرم، پشت آن ماسک، باید خیلی سخت باشد، اما همسرش دوست ندارد آن را بردارد. می‌گوید: «حاجی تحت مراقبت است و باید حواسمان باشد خدای نکرده مریض نشود». مرد را با همان عبارت همسرش، «حاجی» صدا می‌کنیم که در همین بیمارستان، عمل پیوند کبد برایش انجام شده است.

زن هیچ تمایلی ندارد به اینکه نام ونشانی از خودشان بگوید، اما به تعریف کردن این بخش که‌ می‌رسد، ذوق زده تصویر پسر جوانی را نشان می‌دهد که اهداکننده کبد به شریک زندگی اش است و تعریف می‌کند: «رضا صادق هجده ساله بود که تصادف کرد و خانواده اش رضایت دادند اعضای بدنش را اهدا کنند». گرچه شرط و قانون است که خانواده گیرنده و دهنده، همدیگر را نبینند، اما به خاطر اصرار‌های مادر رضا، ما با هم رفت وآمد خانوادگی داریم. او دارد تعریف می‌کند و من به این موضوع فکر می‌کنم که رضا حالا چند قاب عکس است روی دیوار خانه آن‌ها و مادر خودش.

این‌ها فقط آمار نیست

دکتر خالقی می‌گوید: سالانه در ایران ۲ تا ۳ هزار مرگ مغزی رخ می‌دهد که بین ۱۰۰۰ تا ۱۵۰۰ نفر به مرحله اهدای عضو می‌رسند. از سال۱۳۸۰ که سه شهر مشهد، تهران و شیراز هم زمان با هم عمل پیوند اعضا را انجام می‌دادند، تا پایان۱۴۰۳، ۱۰۶۳ بیمار مرگ مغزی داشتیم که به مرحله اهدای عضو رسیدند و از این تعداد، ۷۰۰نفر پیوند کبد و بیش از ۱۳۰نفر پیوند قلب شدند.

 به این‌ها اضافه کنید بیش از ۱۰۰۰ پیوند قرنیه در استان خراسان بزرگ را. در سال‌های اول اهدای عضو، آمارش بین یک تا پنج فقره بود، درحالی که سال گذشته به ۱۶۳اهدا رسید. همه این اعداد و ارقام نشان دهنده یک موضوع است؛ اینکه انرژی زیادی صرف شد تا فرهنگ اهدای عضو به تفکر و منشی بدیهی در بین مردم و خانواده‌های ایرانی تبدیل شود؛ اینکه «ببخشی و زندگی ببخشی».

حالا اهدای عضو در ایران شناخته شده است و افراد زیادی به نیک بودن سرانجام آن اعتقاد دارند، اما هنوز هم راه‌های زیادی برای گسترش فرهنگ و مسیر اهدای عضو وجود دارد و آن، وظیفه شما رسانه هاست که این فرهنگ را جابیندازید و پذیرفتن این موضوع که مرگ مغزی با کما متفاوت است.

وقتی اعلام مرگ مغزی می‌شود، بیمار راه برگشتی ندارد و تمام اعضایی که‌ می‌تواند زندگی ببخشد، زیر خاک می‌رود و‌ می‌پوسد. دوباره تکرار می‌کنم: هیچ انسان دچارشده به مرگ مغزی امکان بازگشت به زندگی را ندارد. وقتی اعلام مرگ مغزی می‌شود، ما با انسان فوت شده‌ای روبه رو هستیم که سلول‌ها و ساقه مغزش از بین رفته است. 

چون کل سلول‌ها و ساقه مغز از بین رفته است، بافت می‌تواند ۲۴ تا ۴۸ساعت دوام بیاورد و وقتی این زمان طلایی از دست برود، همه چیز تمام است. نکته دیگر اینکه هشتصد نفر در فهرست انتظار برای دریافت کلیه هستند و توجه داشته باشید که این تنها یک عدد نیست، جان و جهان آدم‌های زیادی است و حکایت همان مثل معروف است که «چو عضوی به درد آورد روزگار، دگر عضو‌ها را نماند قرار».

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->